آرزوهای من....
بالاخره یه روزی میاد که باید فرشته کوچولوی ما دو تا بالشو رها کنه و از اسمونا از پیش خدا بیاد پیش من و بابایی تا ما بال و پرش بشیم.عزیزکم ناراحت نشی که چرا تو رو از خدا گرفتیمو و پیش خودمون نگه داشتیم؟بهت قول میدم من و بابایی خیلی دوست داریم خداجونم از اون بالا حتما حواسش به تو هست.چقدر قشنگه اون لحظه ای که اولین بار میخوای بچه تو ببینی نمیدونم اون لحظه چه حالی میشم ففط اینو میدونم حتما زار زار گریه میکنم(مثل همین الان که دارم مثل چی اشک میریزمو و مینویسم) ولی اون موقع گریه شوقه.وقتی بچه مو بغل کنم یه بچه صحیح و سالم همه دردام یادم میره دیگه هیچیو حس نمیکنم فقط تا میتونم عزیزمو به خودم میچسبونم تا هیچکی ازم نگیردش. اخه میخوام به نی نی مون ...
نویسنده :
مامانی
15:27