بارون
یروز غروب تو کوچه ها بارون میومد … چیک چیک صدای گریه ی ناودون میومد … بارون دونه دونه از هر سو روون بود … مرغ خسته اون شب کنج آشیون بود … هنوز اون روز فراموشم نمیشه … که بادست قشنگت روی شیشه … کشیدی عکس قلبی و نوشتی … واسه امروز و فردا و همیشه … ...
نویسنده :
مامانی
22:55