من وبابایی چشم براهتیم زودزودبیامن وبابایی چشم براهتیم زودزودبیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دلتنگ دیدارتم

خدایا راضیم به رضایت

بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدا شروع می کنم که مهربانترینه و کسی مهربانترش نیست. بنام او شروع می کنم که نمی دونم چرا مصلحت رو در این دیده که تو رو تا الان به من نده فرشته من بیا با هم شکرش کنیم که همیشه مصلحت بنده هاش رو در نظر می گیره. عزیز دلم با اینکه از دوری تو خیلی رنج می کشم. ولی اگه بدونم این رنج کشیدنها رضایت اونو جلب می کنه. راضییم به امید اینکه اون هم ازمن راضی باشه. خدایا اگه من گناهی کردم که دلارامم رو به خاطر اون ازم دریغ می کنی ازت می خوام منو ببخشی و اگر می خوای منو امتحان کنی ممنون که قابلم دونستی.ولی کمک کن که سربلند بیرون بیام که غیر از تو کسی رو ندارم. خدایا به حق عظمتت به حق جلال و جبروتت. به حق فرشته های درگاهت ...
19 شهريور 1392

جوجوی من بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 عزیزدل مامانی چرا نمیای تو دلم که من هم خوشحال باشم ودیگه غصه نخورم .جوجوی خوشکلم دوست دارم بیای که من از تنهایی دربیام ومن وتو وبابایی همیشه با هم باشیم واززندگیمون لذت ببریم.من وبابایی خیلی با هم خوشبختیم وتوزندگیمون هیچی کم نداریم جز توروعزیزدلم از الان تا وقتی که بیای تو دلم دیگه همیشه میام وبرات مینویسم باشه نانای من تو هم بدجنسی نکن وبیا دیگه باشه گلم...من وبابایی قول میدییم مامانی وبابایی خوبی برات باشیم...زوتر بیا بااااااااااااااشه منتظریم ...
19 شهريور 1392

کی میشه من واسه تو لالایی بخونم نفسم

    لالا لالا که لالات میکنم من نگاه بر قد و بالات میکنم من لالا لالا که لالات بی بلا باد نگهدار شب و روزت خدا باد   ای خــــــــــــــــــــــــــــدا نگهدار شب و روز میوه دلم باش         خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری به حق خواب و بیداری عزیزم را نگه داری                           ...
18 شهريور 1392

ثمره عشق من و بابایی

میوه دل مامانی این وبلاگ و به عشق تو و برای تو ساختم که بدونی ما چقدر منتظرت بودیم میدونم یه روز رویایی میای و عشق من و بابایی و کامل میکنی عزیز دلم....... ...
17 شهريور 1392

می نویسم بی تو

به نام خدایی که عاشق است بر ما و حس عشق نابش به بنده هایش را در دل "مادر" میگذارد .   می نویسم بی تو اکنون که نیستی .. اما رویای تو را در سر دارم رویای شیرین با تو بودن و حس توصیف ناپذیر مادری ....   می نویسم برای تو وقتی که درون من رشد خواهی کرد.خواهی غلتید ... و لحظه به لحظه انتظارم را بیشتر و بیشتر خواهی کرد ....   می نویسم از تو وقتی که پا به دنیای من و ما میگذاری وقتی که لحظه به لحظه زندگیم را سرشار از حس شیرین عشق میکنی عشق مادری عشق من به تو و بزرگ میشوی قد میکشی... در این دنیای بزرگ جایی برای خود می یابی   می نویسم با تو حرفهایم را بخوانی یا نخوانی مینویسم می...
17 شهريور 1392

آری حتما دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود

فرشته کوچکم من به تو می اندیشم... و به روزی که از من خواهی پرسید که چرا خواستمت و آنروز من تو را با همین حس خواستن در آغوش خواهم کشید و پاسخی روشنتر از این نخواهم داشت که (خواستمت چون باور داشته ام که تو استحقاق این را داشته ای که باشی و دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود) آری حتما دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود
17 شهريور 1392

انتظار

فرشته کوچکم به قلب من بیا... در روح من بنشین... بیا تا دانه دانه سلولهای تنت در قلب من جوانه زند... در من ظهور کن تا صدای قلب کوچکت درجان من طنین انداز شود... آیا حسی شیرینتر از این خواهم یافت که کسی عزیزتر از من در من با من زندگی را نفس بکشد... روزها مثل دانه های تسبیح از لای انگشتان من عبور می کند به انتظار... من منتظرم ... صبور و ساکت...پلک نمی زنم مبادا لحظه آمدنت را از دست دهم... من ایمان دارم که میایی... و من لبخند خداوند را در چشمهای معصوم تو خواهم یافت... من منتظرم... ساکت و صبور.. پلک نمی زنم...
17 شهريور 1392

مادر که شوی...

مادر که شوی ... انگار هر چه در توست دیگر از آن تو نیست... آن لحظه که چشمت بروی کودکی در آغوشت گشوده شود انگار برای همیشه چشمت را بروی خودت می بندی ... دیگر دیده نمی شوی انگار ... انگار در خود ذوب می شوی و در کالبدت روح انسانی از تو بزرگتر و از تو صبور تر دمیده می شود... انگار احساساتت حجیم تر می شود... حجیم تر از تو... و رویاهایت دوردست تر... آری... و من خیال تو را در آغوش گرفته ام به انتظار... و عجب تعصبی دارد دلم به این خیال کوچک بی گناه... چشمم به تمام مباداهاست... مبادا احساست گرسنه باشد... مبادا روحت خسته باشد... مبادا... من می بینم...کم کم در خود متحول می شوم... قد می کشد تصویر من در قا ب باورهایم... و خیال تو در آغوش من است هن...
17 شهريور 1392