من وبابایی چشم براهتیم زودزودبیامن وبابایی چشم براهتیم زودزودبیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دلتنگ دیدارتم

منتظرم

دلم می خواد مادر بشم! دلم می خواد احساس کنم یه موجود کوچولو در وجودم رشد میکنه و از وجودم تغذیه میکنه و با عشق من بزرگ میشه.     دلم میخواد در آغوشم بگیرمش .....بفشارمش ....ببوسمش.....ببویمش   دلم می خواد وقتی انگشتاش رو لمس می کنم یا وقتی می بوسمش تمام وجودم گرم بشه...دلم میخواد توی دلم یه حسی بیاد که هیچ حسی با اون قابل قیاس نیست   دلم می خواد تو بغلم فشارش بدم و با صدای گریه اش از خواب بپرم و به سختی های مادری غر بزنم!   دلم می خواد شبهایی که می ترسه بیاد کنارم و آروم شه.   دلم کودکی میخواد بسیار شبیه به پدرش .....   دلم یه فرشته کوچولوی ناز میخواد   دلم میخواد دنبالش...
23 شهريور 1392

آرزوي من

م بـیــدآر شــدن روبـــه روے چــشــمــآن تـــــ ــــــ ــو دیــدن لــبــخــنــد هــر روزه ے تـــــ ــــــ ــو گــرفــتــن دســتــآن گــرم تـــــ ــــــ ــو رآه رفــتــن شــآنــه بــه شــآنــه کــنــآر نــگــآه تـــــ ــــــ ــو ایــن اســت تــنــهــآ آرزوے مــن , رویــآے هــمــه ے شــبــهــآے مــن   ...
20 شهريور 1392

عسل من و بابایی

عزیزم وقتی میبینم تو نیستی ولی مجبورم برات از الان بنویسم بغضم میگیره کاش منم مث مامانای دیگه الان یکی یکی عکساتو میذاشتم و کلی خودمو بقیه رو به وجد میاوردم با عکسای قشنگت ناناز من...هنوز زوده ولی من و بابا دیگه دوس داریم که توبیای و با اومدنت مامانی و بابایی رو خوشبخت ترین کنی نفس من...بی صبرانه انتظارت رو میکشیم بااینکه هنوز هیچ خبری ازت نیس نفسم ...
20 شهريور 1392

یا امام رضا کمکم کن دیگه نمیتونم تحمل کنم نمیتونم

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟   بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟   گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام   ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟   ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند   گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟   من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام   هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟ ...
19 شهريور 1392